پند و اندرز های فیلسوف گونه به جنبش سرنگونی طلب
"پرهیز از خشونت" به سبک زرتشت، قیصر و مانی
آذر ماجدی

یکی از مقولات مورد علاقه جنبش اصلاح طلب حکومتی، جناح داخل و خارج آن، "خشونت پرهیزی" است. "خشونت پرهیزی" بعنوان هم تاکتیک و هم استراتژی توسط این جریان مستمرا تبلیغ میشود. در صورت ظاهر، خشونت پرهیزی یک روش بسیار متمدنانه و انسانی به نظر میرسد. کدام انسان معقولی است که مخالف خشونت پرهیزی باشد؟ چگونه میتوان با ایده ای که با اعمال خشونت مخالف است و میخواهد روشی اتخاذ کند که با خشونت مقابله کند، مخالفت کرد؟ این احساس و نظر اولیه، اما، چندان پایدار نمیماند. کمی تعمق در مباحث این جریان، انسان را با یک واقعیت وارونه و یک دروغ بزرگ در دفاع از یکی از خشن ترین نظام های سیاسی تاریخ مواجه میکند. مقوله "خشونت پرهیزی" یک اسم رمز دیگر جنبش اصلاح طلب دولتی و زائده اپوزیسیون پرو رژیمی خارج کشوری آن، برای مقابله با جنبش سرنگونی طلبانه است.
جالب اینجا است که یک نیروی گسترده و منابع مالی نجومی بکار گرفته میشود تا عمارات ایدئولوژیک مختلفی در دفاع از نظام سیاسی حاکم بنا گذاشته شود. باورش سخت است. اما متاسفانه واقعیت دارد. عده ای فعال "جنبش مدنی"، "فیلسوف" های شرق زده، "مدافعین" حقوق بشر و حقوق زنان براه افتاده اند تا نگذارند مردم برای سرنگونی یکی از جنایتکارترین و سرکوبگر ترین نظام های سیاسی تاریخ مدرن جهانی مجهز شوند. متشکل و متحد شده اند تا مردم را به قبول شرایط موجود قانع کنند. سازمان و ان جی او راه انداخته اند تا بعنوان سد شکن سیل خروشان خشم مردم به ستوه آمده از فقر و فلاکت، از بیحقوقی و تبعیض، از سرکوب و شکنجه و اعدام، از فساد و زورگویی عمل کنند. نفس شان هم از جای گرم بلند میشود. یکی پس از دیگری از انجمن های مختلف بین المللی جایزه صلح و حقوق بشر و امثالهم دریافت میکنند. به فیلم سازانشان در فستیوال های فیلم جایزه میدهند، به اکتیویست هایشان جایزه حقوق بشر و صلح میدهند.
ممکن است اینطور تصور شود که ارائه جایزه به اکتیویست ها و هنرمندان ایرانی مدافع اصلاح طلبی دولتی، راهی برای کمک و همبستگی بین المللی با مبارزات مردم ایران است. اما باز باید کمی تعمق کرد. کمی پوسته را خراش داد تا پیوند محکم جنبش اصلاح طلبی در دفاع از نظم موجود را در سطح جهانی تشخیص داد. اینها همه تلاش های گسترده برای ممانعت از شکل گیری انقلابی در ایران است که نه تنها جمهوری اسلامی را به زیر میکشد، بلکه کل بساط استثمار سرمایه دارانه را زیر و رو میکند. هراس از این رادیکالیسم است که این فعالین را گرد هم آورده است.
خشونت چیست؟ خشن کیست؟
طی ده سال اخیر در کنفرانس های بسیاری شرکت کرده ام، چه فارسی زبان و چه بین المللی، که زمانی که از لزوم سرنگونی جمهوری اسلامی حتی برای دستیابی به حداقلی از آزادی و حقوق انسانی صحبت کرده ام، با این برخورد روبرو شده ام که مردم ایران از خشونت بیزارند و میخواهند با روش های غیر خشونت آمیز و مدنی به مطالبات شان برسند. یا این سوال در مقابلم گذاشته شده است که آیا "جواب خشونت را باید با خشونت داد؟"
ابتدا از این پاسخ یا سوال خنده ام میگرفت. پیش خود می اندیشیدم که این افراد آیا در کره مریخ زندگی میکنند؟ از اوضاع خبر ندارند؟ نمی دانند در جامعه چه میگذرد؟ اما بتدریج متوجه شدم که این یک روش کاملا حسابگرانه و حساب شده برای مقابله با رواج ایده یک انقلاب کارگری برای سرنگونی رژیم اسلامی است. برایم بعینه ثابت شد که این جماعت "خشونت پرهیز"، این مدافعین "مبارزه مدنی" این انسان های "مصالحه جو و مدارا طلب" از انقلاب کارگری بیش از نظام جمهوری اسلامی با تمام جنایات، خشونت و کثافت عفونت آورش میترسند. اینها اینقدر از انقلاب کارگری در هراس اند که خواسته یا ناخواسته، که دانسته یا ندانسته به مدافعین جمهوری اسلامی بدل شده اند، حال از نوع خجول آن.
پاسخ من به این برخورد کمابیش یکسان بوده است. و همیشه بدنبال اعلام نظر با سکوت بخشی و تشویق پر هیجان بخشی دیگر مواجه شده ام. بدیهی است که مردم ایران از خشونت بیزارند و جانشان به لب رسیده است. به همین خاطر است که باید کوشید هر چه سریعتر این رژیم را سرنگون کرد. هر لحظه تداوم بقای این نظام بمعنای اعمال خشونت بیشتر بر میلیون ها انسان است. این نظام است که تولید کننده و عامل بقای یک خشونت عنان گسیخته و وحشی و هار در یک جامعه ۷۰ میلیونی است. اگر میخواهیم اعدام متوقف شود، سنگسار و شکنجه و زندانی سیاسی به مقولاتی تاریخی بدل شوند باید قبل از هر چیز این نظام را سرنگون کرد. ضمنا باید توجه داشته باشیم که فقط شکنجه، اعدام، و سنگسار خشونت نیست. تبعیض یک خشونت بزرگ است. کودکی که از همان ابتدای عمر مورد تبعیض است، چون خانواده اش فقیر است و به طبقه کارگر یا مردم زحمتکش متعلق است، از همان ابتدای زندگی خشونت را به زشت ترین شکلش تجربه میکند. دختر بچه ای که بخاطر جنسیت اش از حق برابر محروم میشود، از ۹ سالگی چادر بر سر و وجودش میکشند، خشونت را در تلخ ترین و عمیق تری شکلش تحمل میکند. خشونت دارد در جامعه ایران به وحشیانه ترین شکل و در ابعاد مختلف توسط این نظام جنایتکار بطور روزمره، در هر ساعت و لحظه علیه میلیون ها نفر اعمال میشود. آنگاه من کمونیستی که تمام عمرم برای آزادی، برابری، رفاه و عدالت مبارزه کرده ام و خواهان ایجاد جامعه ای هستم که مبنای این خشونت را از میان ببرد، متهم به خشونت میشوم؟ از این وارونه تر ممکن است؟ چه زیرکی سالوسانه ای!
طی خیزش اخیر مردم این مقوله "خشونت پرهیزی" دگر بار نقل محافل شده است و چپ و راست در مصاحبه ها، مقالات، بررسی ها و میزگرد ها از جانب جریان اصلاح طلب دولتی و کلیه رسانه های جیره خوار این جناح مطرح میشود. مساله به این شکل مطرح میشود که حال که مبارزه مسالمت آمیز مردم برای احقاق "رای شان" با چنین خشونتی روبرو شده است، آیا مردم هم به روش "خشونت آمیز" متوسل خواهند شد؟ آیا توسل شان به این روش مشروع و موجه است؟ چگونه میتوان از "خشونت متقابل مردم" جلوگیری کرد؟ رسانه های فارسی زبان دولت های غربی با چهره های مختلف جریان اصلاح طلب دولتی و اپوزیسیون پرو رژیم در این زمینه مصاحبه میکنند و میزگرد "نخبه گان سیاسی" سازمان میدهند. هراس از حرکت انقلابی مردم تم اصلی کلیه این مباحث است. بعد از ۱۳ آبان حتی دیگر این هراس را پنهان نیز نمیکنند، علنا آن را ابراز میکنند.
آیا واقعا خنده آور و مضحک نیست که در شرایطی که رژیم دارد وحشیانه میکوبد، سرکوب میکند و میکشد و مردم فریاد میزنند که "توپ، تانک، کهریزک دیگر اثر ندارد" این جماعت "نخبه" بیاد خشونت از جانب مردم افتاده اند؟ نخبه سیاسی ای که از شعار "مرگ بر خامنه ای" یاد خشونت میافتد و از خشونت لرزه بر اندامش میافتد را باید در چه دسته ای جا داد؟ به کجا تعلق دارد؟ اگر به او بگوییم مدافع و جیره خوار رژیم اسلامی تند روی کرده ایم؟
در اینجا برای نشان دادن یک نمونه از این دفاعیات و تلاش های گسترده مدافعین رژیم اسلامی، بخش هایی از یک مصاحبه حیرت آور را نقل میکنیم. نوشین احمدی خراسانی، یکی از فعالین سرشناس جناح اصلاح طلب دولتی در جنبش حقوق زن با رامین جهانبگلو در روز ۱۲ آبان، روز پیش از تظاهراتی که نظام اسلامی را با تمام جناح ها و اپوزیسیون طرفدارش به لرزه انداخت، گفتگویی ترتیب داده است. این مصاحبه با تیتر "عدم خشونت": استراتژی سیاسی یا نحوه نگرش جدید به سیاست، منتشر شده است. ابتدا اجازه دهید آقای جهانبگلو را از زبان "مدرسه فمینیستی" که این مصاحبه را منتشر کرده، معرفی کنیم:  
"رامین جهانبگلو، فیلسوف و نظریه پرداز ایرانی است که دارای کتاب‌ها و نوشتارهای فراوانی در زمینه فلسفه غرب، نوگرایی و جنبش های خشونت پرهیز است. دکتر رامین جهانبگلو به تازگی برنده سی‌امین جایزه صلح انجمن سازمان ملل در اسپانیا شده است. اهداکنندگان این جایزه، دلیل اهدای آن به آقای جهانبگلو را «سهم او در زمینه درک فلسفه غرب در ایران» ذکر کرده و افزوده اند که ایشان «یکی از اعضای اصلی جنبش روشن‌فکری ایران و یکی از نخستین اندیشمندان کشور خود است که درباره منابع فلسفی خشونت‌گریزی بر پایه آرمان‌های مهاتما گاندی و مارتین لوتر کینگ سخن گفته‌ است.»
نوشین احمدی خراسانی می پرسد: "در روند حوادث پس از انتخابات، ناگهان با خشونتی غیرقابل درک و تکان دهنده روبرو شدیم. هر چند از دل همین فضای خشونت آمیز، جنبشی مدنی و دموکراسی خواه تحت عنوان «جنبش سبز» به دنیا آمد با این حال به نظر می رسد که ... جامعه به واسطه واکنش دستپاچه و سنگدلانه نسبت به اعتراض مدنی مردم، با ابهام و بن بستی به ظاهر لاینحل روبرو شده است. فوران این خشونت گسترده ، از همان ابتدا باعث حیرت اکثر قریب به اتفاق مردم و نخبگان جامعه شد و انبوه پرسش ها را در اذهان عمومی به وجود آورد. ... آیا در تاریخ طولانی و تمدنی ما ایرانیان، هیچ دستاورد عملی و عینی، وجود دارد که تحت تاثیر این بخش از آموزه های مثبت و صلح آمیز، شکل گرفته باشد تا ما بتوانیم به یاری آن تجارب، این خشونت ویرانگر و مصیبت بار را تا حدودی کنترل کنیم؟"
این سوال آنچنان باردار است که نمیتوان بی اعتناء از آن گذشت. ایشان میگوید "ناگهان با خشونتی غیر قابل درک و تکان دهنده روبرو شدیم." اگر یک ژورنالیست غیر ایرانی که با شرایط ایران چندان آشنا نیست، این اظهار نظر را میکرد، انسان متعجب نمیشد و به او توضیح میداد: که این خشونت اصلا ناگهانی نیست. این نظام از همان روز اول به قدرت رسیدن با خشونت و سرکوب خود را سر پا نگاه داشته است. در اولین دهه حیاتش بیش از صد هزار جوان را اعدام کرده است. زندان های هولناک و شکنجه های نوین اسلامی آن هزاران انسان را اگر به مرگ نکشانده باشد تا حد جنون رانده است. خشونت نام دوم این نظام است. قتل و شکنجه و سنگسار بخشی از شناسنامه آن است. اما این خانم ایرانی است و از قرار در زمره "نخبگان" جامعه هم محسوب میشود. به ایشان چه باید گفت؟ از روی ناآگاهی است یا تلاشی آگاهانه برای وارونه جلوه دادن حقیقت؟
پاسخ آقای رامین جهانبگلو بسیار جالب است. در بحبوحه سرکوب خشن اوباش اسلامی، در شرایطی که حکایت تجاوزهای وحشیانه و دستجمعی این اوباش در تمام جهان پخش شده، در شرایطی که صدها نفر در اعتراضات کشته شده اند و خانواده های آنها حتی اجازه برگزاری مراسم ختم و یادبود را هم ندارند، در شرایطی که کاربدستان حکومتی میلیارد ها دلار پول مردم را برای روز مبادا پنهانی از کشور خارج میکنند، این فیلسوف نخبه ی جایزه برده چنین میگوید:
"متاسفانه در یکصد سال گذشته اکثر شخصیت ها و سازمان ها و نهادهای سیاسی در ایران بر این عقیده بودند که خشونت فقط یک امر «عمودی» است و شما کافی است که با تغییر دولت یا دولتمردان، مسئله خشونت را هم حل کنید. ولی آنچه که تاکنون سیر تحول قدرت سیاسی در ایران به ما آموخته این است که مسئله مبارزه با ساختار خشونت در جامعه ایران فقط یک امر عمودی و نابودی قدرتمندان نیست، بلکه قبل از هر چیز امری «افقی» است که لازمه ایجاد و ترویج فرهنگ عدم خشونت در میان مردم اجتماع است. پس مسئله فقط مبارزه با خشونت سیاسی نیست، بلکه نقد و مبارزه با فرهنگ خشونت است یعنی فرهنگی که به خشونت سیاسی در میان دولت و شهروندان مشروعیت می بخشد." (تاکید ها از ما است.)
انسان هاج و واج میماند. از اینهمه "نخبگی" به حیرت میافتد. پرسیده شده که چگونه میتوان این خشونت را کنترل کرد؟ انسان منتظر است پاسخی در مورد شیوه سازماندهی در مقابله با خشونت و سرکوب بشنود، حتی در همان چهارچوب مبارزه مدنی اصلاح طلبان دو خردادی. اما خیر. ایشان در مورد لزوم ترویج فرهنگ عدم خشونت در میان مردم صحبت میکند. بیاییم این روش را در عمل ترجمه کنیم.
اگر بخواهیم به روش ایشان عمل کنیم، مردم باید مبارزه برای حقوق شان را متوقف کنند. بجای مبارزه "عمودی"، یعنی با رژیم اسلامی، به کار "افقی"، یعنی کار فرهنگی در میان خود روی آورند. اگر گرسنه اند و بچه شان در جلوی چشمانشان از گرسنگی یا بیماری قابل علاج بخاطر عدم دسترسی به درمان پر پر میشود، مبارزه باید افقی پیش برود. اگر هزاران کودک از فقر و فلاکت به خیابان ها می افتند و مورد خشونت و سوء استفاده قرار میگیرند، اگر نوجوان ۱۷ ساله را اعدام میکنند، اگر انسانی را بخاطر همجنس گرایی میزنند و به دار میکشند، اگر زنی را بخاطر رابطه خارج از ازدواج با سنگ های با دقت جمع آوری شده سنگسار میکنند، اگر به زور سر زنان حجاب میکنند و اگر حجابشان درست نباشد به شلاق شان میکشند، اگر دختر و پسری که میخواهند با هم باشند را با خشونت "عمودی" به کتک و زندان می کشند، اگر از فقر و فلاکت دختر بچه ها و زنان به فحشاء کشیده میشوند، اگر از فشار و ناامیدی و بیکاری جوانان کرور کرور به دام اعتیاد میافتند، اگر در زندان ها زندانبان و شکنجه گر و بازجو به زندانی تجاوز میکنند، اگر...، مبارزه ما "قبل از هر چیز امری افقی است."
به چنین نخبگانی باید چه گفت؟ نفس تان از جای گرم بلند میشود؟ جیره خوار؟ همدست جنایت و قتل و سرکوب؟ از آنجایی که ممکن است به خشونت متهم شویم، فعلا صفتی که واقعا شایسته ایشان است را مسکوت میگذاریم!
پاسخ "خشونت عمودی" زرتشت، قیصر و مانی
در ادامه آقای فیلسوف نخبه ما در مقابل پرسش مصاحبه کننده که از او میخواهد برای برون رفت از بن بست سیاسی راه نشان دهد، وی به مذاهب و فرهنگ باستان و نوین ایرانی رجوع میکند و راه حل را نهفته در این مذاهب و سنت ها معرفی میکند:
" بسیاری از هموطنان ما با نمونه های اخلاقی و خشونت پرهیزی که در اندرزها، متون و قواعد رفتاری و آیینی در تاریخ ایران وجود دارد، ناآشنا هستند. گاتها یا سرود آسمانی زرتشت، که تمایز جدی و ساختاری میان نیکی و بدی ایجاد می کند، بنیاد استوار و ماندگاری برای اخلاق شهروند ایرانی است. ... در اخلاق زرتشتی «راستی بهترین سعادت و پارسایی است»، زیرا بدون راستی و راستگویی، پیمان اجتماعی صورت نمی گیرد. این نگرش اخلاقی دین زرتشت را در آیین جوانمردی هم می توان یافت. همچنین حرمت نهادن بر عهده و پیمان خواه بر مردمان خویش و خواه با مردمان بیگانه از احکام مهم اخلاقی اوستایی است که در «منشور کورش» و در «کتیبه داریوش» دیده می شوند. .. عمق فکر رواداری، مردم دوستی، راستگویی و اخلاق عدم خشونت را در دوره ساسانی در افکار و نوشته های مانوی می بینیم. ... این فکر مدارا و اندیشه گذر از خود و خواست های خود و رعایت خیر دیگری، در خصلت درویشی و جوانمردی ایران بعد از اسلام هم وجود دارد. بسیاری از نمونه های فکر خشونت پرهیزی را در اندرزنامه های ایران پس از اسلام هم می توان یافت. این ادبیات خشونت پرهیز و مداراجو با سعدی شیرازی به اوج خود می رسد... متاسفانه به نظر می رسد که این فکر عدم خشونت تاثیر مهم و بسزایی بر عملکرد سیاستمداران و دولتمردان ایرانی در یکصد سال گذشته نداشته است و به طور کلی این فرهنگ خشونت پرهیز تبدیل به ارزش های اخلاقی مشترکی در میان شهروندان ایرانی نشده است."
پس معلوم شد که علت خشونت های گسترده حکومت های دیکتاتوری در ایران، از سلطنت پهلوی تا جمهوری اسلامی، عدم توجه به سنت ها و مذاهب باستانی ایرانی است. اگر مردم طبق اوستا عمل میکردند، یا مانند قیصر جوانمردی میکردند و پند و اندرز های سعدی را بهتر به گوش میگرفتند، آنوقت در تاریخ ایران نه ساواک وجود میداشت و نه ساواما؛ نه شکنجه و سرکوب پادشاهی محلی از اعراب میداشت و نه قتل عام و جنایت اسلامی. اگر چنین استثمار خشنی بر اقتصاد سرمایه داری ایران حاکم است، اگر کارگران از حق تشکل محرومند، اگر هر حرکت اعتراضی کارگران برای گرفتن دستمزدهای عقب مانده، ایجاد تشکل و یا ممانعت از وخیم تر شدن شرایط کار و زیست شان با خشونت شدید، شلاق و زندان پاسخ میگیرد، به این خاطر است که کارگران خوب زرتشت و مانی و سعدی را نفهمیده اند! باید به طبقه کارگر گفت که قبل از مبارزه برای حق تشکل، افزایش دستمزد یا دریافت دستمزدهای عقب مانده، کمی سعدی و اوستا بخوانند، به محافل درویشان سرک بکشند و بالاخره اول خشونت افقی را حل کنند، آنوقت  خشونت عمودی خود حل خواهد شد.
پس از این کلی بافی ها سوال صریحتری در مورد مبارزه مردم برای سرنگونی مطرح میشود: "مسئله دوم این است که اگر جنبش دموکراسی خواهی ما ایرانیان، عملا با مشکل و بن بست مواجهه شده، این بن بست آیا مجوز اخلاقی و مشروعیت سیاسی برای اعمال خشونت متقابل به منظور دفاع و به عقب راندن خشونت گران، ارائه می کند؟ آقای جهانبگلو واقعا به چه دلیل عقلی و ملاک تاریخی، این خشونت متقابل (که در بسیاری از جوامع، مردم در مقابل سرکوبگری ماموران و برای دفاع از خود) بکار می گیرند، از نظر جنابعالی و دیگر مدافعان جنبش بی خشونت، دفاعی مشروع و اخلاقی تلقی نمی شود؟ اینجا است که بسیاری از جوانان پرشور و آزادی خواه کشور، این سوآل استراتژیک را در مقابل شما گذارده اند: پس برای باز کردن مسیر، عملا چه می توان کرد؟"
اما هیچ پاسخ صریحی به این سوال نمی گیریم. همان عبارت پردازی های موهوم، مبهم و کلی درباره اخلاق شهروندی و خشونت پرهیزی مدنی بهم بافته میشود. در پی عبارات پر طمطراق اخلاقی-فلسفی یک تلاش حسابگرانه بازاری خوابیده است. مثل یک تاجر خوب با تعریف و تحسین از "پختگی و بلوغ مدنی" مردم دارد سر شان شیره میمالد تا از سرنگونی طلبی منصرف شان کند و قوطی بگیر و بنشان "اخلاق شهروندی" و "پختگی مدنی" را به آنها قالب کند.
"خشونت همیشه قابل توجیه است و نگرش های ایدئولوژیک در تاریخ همیشه به توجیه آن پرداخته اند. ولی خشونت هیچگاه مشروع نیست. در حقیقت هر دستگاه و نظام سیاسی ای که خشونت اعمال کند، خود نیز به تدریج زندانی و بالاخره قربانی خشونت خواهد شد . .. ما فقط با خشونت سیاسی روبرو نیستیم. من خیلی خوشحالم که می بینم خشونتی حتا به طور مدنی از سوی شهروندان ایرانی علیه مسئولان و ماموران اعمال نشده است. این نشاندهنده پختگی و بلوغ مدنی شهروندان ایرانی و به ویژه جوانان مملکت ما است... . اگر شهروندان ایرانی دست به خشونت می زدند، این نه تنها راه را بر فرهنگ دموکراسی خواهی می بست، بلکه به نوعی هم جامعه ایران را به خشونت بیشتر می کشید و هم بستر نقد از تولید و بازتولید اندیشه های استبدادی و خشن و قهرآمیز را آماده نمی ساخت. ولی در حال حاضر تجربه مدنی ایران برای بسیاری از ملت ها آموزنده بوده است و می توان گفت که نقطه عطفی در جنبش خشونت پرهیز مردم ایران است. اگر جنبش مدنی ایران از قابلیت های اخلاقی و خشونت پرهیز خود آگاهی یابد و آن ها را به عنوان افقی فکری و عملی در برابر چشمان خود قرار دهد، بی شک خواهد توانست با هر گونه اعمال خشونت از سوی هر فرد یا گروه یا نظام سیاسی ای، مقاومت و برخوردی خشونت پرهیز داشته باشد . " (تاکید از ما است.)
جالب اینجاست که نوشین احمدی خراسانی که از فضای جامعه ایران آگاه است؛ درک کرده است که کار از کار گذشته و مردم برای سرنگونی آماده میشوند؛ از مباحث میان جوانان، فعالین آزادی زن و فعالین جنبش های اجتماعی دیگر مطلع است؛ متوجه شده است که دیوار ارعاب شکسته است و مردم دارند خود را برای نبرد آخر سازمان میدهند و مجهز میکنند، مستاصلانه میکوشد که از این فیلسوف نخبه چند تا جواب روشن تر و صریح تر برای اقناع این مردم و نسل جوان متحول شده بیرون بکشد. سوال ها صریح تر و پاسخ ها مبهم تر و موهوم تر میشود. نوشین احمدی می پرسد که عده ای به این روش ها نقد دارند و میگویند که نمیتوان هر روش و استراتژی را در هر محیطی پیاده کرد. "و نتیجه می گیرند که هر جنبشی در یک فضای همبسته از کنش و واکنش ها در تاریخی مشخص از زمان و کشوری معین، به دنیا می آید و در همان شرایط ویژه، رشد می کند پس نمی توان مثلا نمونه هند و گاندی را سرمشق قرار داد."
در پاسخ به این سوال مستقیم، آقای جهانبگلو، بار دیگر، طبق مذاهب باستانی ایران، سری به صحرای کربلا میزند و میگوید: "شکی نیست که بسیاری از حرکت های سیاسی و اجتماعی در یکصد سال گذشته در ایران فقط برای براندازی و نابودی قهرآمیز قدرت های حاکمه نبوده اند." و جالب اینجاست که از اینجا با زیرکی کاسبکارانه ای خشونت در جامعه ایران را به چپ ها و کمونیست ها نسبت میدهد: "قدرت طلبی و مبارزه مسلحانه و روش های قهرآمیز نیز شعارهای کلیدی به حساب می آمدند. در جنبش چپ ایران بهای اصلی به آموزه های لنینیستی، مائوئیستی و گواریستی داده شده بود و بسیاری از مواقع پیروی از آرمان ها مهم تر از واقعیت ها بود. برای مثال عدم همکاری و همبستگی و بی توجهی بسیاری از گروه ها و فعالان چپ به جنبش زنان در ماه های اول انقلاب نشاندهنده یک چنین طرز فکری است." باید به ایشان نه برای درک فلسفه غربی و معرفی آن به جامعه ایرانی، بلکه برای زیرکی سالوس منشانه در تحریف و وارونه جلوه دادن حقایق جایزه داده میشد. تاریخ جامعه ایران از مشروطیت تا کنون با یک چرخش قلم اختیاری، بصورت دو قطبی ارائه راه های "خشونت پرهیز" از یک سو و راه های "خشونت آمیز" جنبش چپ و کمونیستی تصویر میشود. و بلافاصله بدون هیچ ربط معینی به بحث به "عدم همکاری و همبستگی و بی توجهی گروه ها و فعالان چپ به جنبش زنان" اشاره میشود. صفت دیگری جز وقاحت برای توصیف این روش سخیف نمیتوان یافت.
کمونیست ها که بیشترین سرکوب را در دست دیکتاتوری های سرمایه دارانه حاکم بر جامعه تحمل کرده اند، عملا بعنوان مبلغین خشونت و راه صاف کن خشونت در جامعه معرفی میشوند. در کل این مصاحبه طولانی حتی یک کلمه در محکومیت روش های سرکوبگرانه، جنایات و خشونت هار این رژیم کثیف از زبان این فیلسوف نخبه بیرون نمیاید. حتی خشونت و سرکوب دولتی را که ایشان با یک نام خنثی، "خشونت عمودی" مینامد، نسبت به خشونت در میان مردم، "خشونت افقی" در درجه اهمیت و اولویت کمتری قرار میدهد، اما با تحریف تاریخ و به شیوه ای غرض ورزانه با ژستی "عالمانه" به کمونیست ها بعنوان عامل خشونت اشاره میکند. سپس بدون حتی یک اشاره گذرا به سرکوب خشن زنان تحت این رژیم و زن ستیزی عریان این نظام، اسلام و فرهنگ و مذاهب باستانی ایران، که ایشان این چنین با آنها فخر میفروشد، به "بی توجهی" کمونیست ها به جنبش زنان اشاره میکند. واقعا که وقاحت هم حدی دارد. جریانات چپ با تمام ایراداتی که به سیاست ها و مواضع شان بخاطر حاکمیت پوپولیسم، وارد است، تنها جریانات سیاسی بودند که از حقوق زنان دفاع کردند. ناسیونالیست های رنگارنگ لام تا کام لب نگشودند. اسلامیست ها هم که با "شعار یا روسری یا توسری" به سوی زنان یورش آوردند. بهتر است ایشان اول خود "راستگویی" و " پندار نیک، گفتار نیک و رفتار نیک" را بیاموزد و بعد به سایرین درس اخلاق بدهد.
و بالاخره نتیجه میگیرد: "مبارزه خشونت پرهیز بر عکس، مبازه ای مدنی است و به طور خودجوش از میان مردم صورت می گیرد. عرصه ای که رهبران کاریزماتیکی چون گاندی، لوتر کینگ و ماندلا و حتا زنانی چون آکینو در فیلیپین و آن سان سوچی در کشور برمه، به جنبش های خشونت پرهیز شکلی منظم و هدفمند دادند، ولی این حرکت ها همیشه دارای ماهیتی مدنی و شهروندی و فرا ایدئولوژیک بوده اند . .. . ابداع قانون و دفاع از قانون زمانی در ایران معنا می یابد که قانون درونی شده باشد و قوه داوری شهروندان ایرانی قدرت انتخاب میان خیر و شر در سیاست را داشته باشد. قلبی که قدرت تشخیص نازیسم و تفکیک آن از لیبرالیسم را نداشته باشد دچار هیتلر و نازیسم می شود. پس مهم مخالفت نیست بلکه داشتن بلوغ سیاسی کافی برای دادن شکلی خشونت پرهیز به این مخالفت است . "
همین مثال ها از جمله خانم آکینو در فیلیپین و سایرین نشان میدهد که ایشان میکوشد مردم را به کجا رهنمون شود و چه افقی بر مبارزه و مطالباتشان حاکم شود. بعلاوه، این حرکت ها نه خودجوش بوده اند و نه فراایدئولوژیک. ایدئولوگ های رفرمیست بورژوا به کمک کل دستگاه ایدئولوژیک حاکم بر جامعه کلی هزینه و نیرو اختصاص داده اند تا حق طلبی مردم، خواست های عمیق آنها برای یک دنیای بهتر، برای آزادی، برابری، رفاه و یک جامعه عادلانه را عقیم کنند، در چهاچوب مقید، تنگ رفرمیسم محدود و اسیرش سازند. اجازه ندهند تا ریشه های استثمار، تبعیض، نابرابری و خشونت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و طبقاتی را مورد نقد قرار دهند. با چماق و هویج، با سرکوب و زندان از یک سو و ایدئولوگ های رنگارنگ، آکادمیا و مدیا به مردم و جنبش های اجتماعی برای تغییر هجوم آورده اند تا عقیم و خنثی شان کنند. نتایج واقعی و ملموس آنها را نیز داریم به عینه مشاهده میکنیم.
مردم ایران بخوبی "قدرت تشخیص میان خیر و شر" را دارند. تفاوت هیتلر و مدافعین ریز و درشت  آن را با آزادیخواهی تمیز میدهند. آنها دشمن شان را می شناسند. آنها ریشه خشونت، فقر و فلاکت و سرکوبی که زندگی شان را از هم پاشیده است، می شناسند. خیزش مردم، اعتراضات گسترده و توده ای، استقامت قهرمانانه و پرشور آنها در ماه های اخیر نیز برای خلاصی از شر این دشمن است. خشونت هار و وحشیانه حاکم تاکنون اجازه نمیداد تا مردم بتوانند اوضاع را بدست خود بگیرند، اما اکنون دیگر دیوار ارعاب شکسته است، هراس مردم از "خشونت عمودی" ریخته است و آمده اند تا بساط این قاتلان را برچینند. به همراه رژیم اسلامی، همزادهای اصلاح طلبش، توجیه کننده و جیره خوارش نیز بساط شان جارو خواهد شد. بساط "فیلسوف" ها و "نخبگانی" که شغل شریف تر و پر نان و آب تری از جیره خواری رژیم اسلامی نیافته اند نیز جمع خواهد شد. آنوقت مردم باید به این "نخبگان" بگویند، خدا روزی تان را جای دیگری حواله کند! *